من عاشقانه هایم را
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تـو . . .
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تـو . . .
از لج خـودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
می گویند : سـاده نیست . . .
گذشتن از كسى كه گذشته هایت را ساخته و آینده ات را ویران كـرده ...!!!
امـا من گذشتم . . .
زندگی
"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
خدایا التماست می کنم
همه دنیایت ارزانیِ دیگران !
ولی ...
آنکه دنیایِ من است
مالِ دیـگری نباشد...
همه دنیایت ارزانیِ دیگران !
ولی ...
آنکه دنیایِ من است
مالِ دیـگری نباشد...
من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم همین !
چرا نگاه می کنی ؟ تنها ندیده ای ؟
به من نخند ، من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم
چرا نگاه می کنی ؟ تنها ندیده ای ؟
به من نخند ، من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم
اولش شیرینه
اولش عشق سرزده میاد تو دلت
اما...
اخرش تلخ
آخرش تموم هستی ات رو ازت میگیره تا از دلت دست برداره
حرفی نیست...
خودم سکوتت را معنی می کنم
کاش می فهمیدی
گـاهی همین نگاه سردت...
روی زمستان را هم كم می كند!!!
خودم سکوتت را معنی می کنم
کاش می فهمیدی
گـاهی همین نگاه سردت...
روی زمستان را هم كم می كند!!!
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش ........
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش ........
خاطــــــره
یعنی :
یک سکوت غیرمنتظره
میان خنده های بلند
یعنی :
یک سکوت غیرمنتظره
میان خنده های بلند
من هستم… زنده ام. نفس می
کشم…
هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم..
هوس می کنم تنها قدم بزنم… تنها گریه کنم…
تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم.
اما هنوز هستم..
هنوز عاشق بارانم…
هنوز بوی اقاقیا… بوی نعنا..
بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..
دلم برای حیاطی که نیست… مادربزرگی که نیست..
برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود…
می روم محله قدیمی… دست میکشم به روی دیوار.
.. و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان ……
که دیگر نیست…
سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید..
. شاید برایم گوجه سبز… زالزالک خریده باشد…انار دانه کرده باشد… شاید
سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید..
. شاید برایم گوجه سبز… زالزالک خریده باشد…انار دانه کرده باشد… شاید
شاید صدایم زده باشد و من نشنیده باشم
.. نمیدانی چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.
.. چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..
چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..
. نه پنجره ای نیست…
مادر بزرگی نیست…
من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده…
.. چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..
چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..
. نه پنجره ای نیست…
مادر بزرگی نیست…
من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده…
به سرم می زند به خواهرم زنگ بزنم تا صدایش را بشنوم
رفیقم… خواهرم…این دیوارها فراموش کردند خنده ها و دعواهایمان را.
.. دلم می خواهد بزنم زیر آواز و باز او سرم داد بکشد..
. با هم بخندیم و صدای خنده هایمان آنقدر بلند شود… که به خدا برسد…
شاید دلش برای غصه هایمان بسوزد…
رفیقم… خواهرم…این دیوارها فراموش کردند خنده ها و دعواهایمان را.
.. دلم می خواهد بزنم زیر آواز و باز او سرم داد بکشد..
. با هم بخندیم و صدای خنده هایمان آنقدر بلند شود… که به خدا برسد…
شاید دلش برای غصه هایمان بسوزد…
چقدر خسته ام… دلم می خواهد بخوابم…بر گردم… همه این راه را برگردم…
درست انجا که مادر عصرها همه را صدا می زد…
… دلم برای عصرانه هایش تنگ شده
دلم برای درس خواندن ها و شیطنت های برادرم
موهای مشکی و بلند خواهرم تنگ شده
درست انجا که مادر عصرها همه را صدا می زد…
… دلم برای عصرانه هایش تنگ شده
دلم برای درس خواندن ها و شیطنت های برادرم
موهای مشکی و بلند خواهرم تنگ شده
دلم برای بالا رفتن از درخت آلبالو تنگ شده.
دلم می خواهد بخوابم و وقتی بیدار شوم ببینم تمام روزهایی که گذشت خواب بوده ام…
دلم می خواهد بخوابم و وقتی بیدار شوم ببینم تمام روزهایی که گذشت خواب بوده ام…
نه رفیق نگو میان گذشته ها جا مانده ام…
ولی
… مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟
نگران من نباش…زنده ام نفس میکشم… و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم
… میگذارم چشم هایم ببارند..
ولی
… مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟
نگران من نباش…زنده ام نفس میکشم… و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم
… میگذارم چشم هایم ببارند..
زمستان اگر دلت را سبک نکنی اگر با درخت های بی برگ
با غروب سخت اش هم دردی نکنی
تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ….حسی را گم کرده ای…
حالا رفیق آمده ام بگویم… خوبم. نفس می کشم…
هنوز شعر می خوانم… شعر می گویم….. می نویسم..
تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ….حسی را گم کرده ای…
حالا رفیق آمده ام بگویم… خوبم. نفس می کشم…
هنوز شعر می خوانم… شعر می گویم….. می نویسم..
. با صدای خش خش جاروی رفتگر… با صدای درویش محله… با صدای باد… با صدای باران.
.. با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست..
.. با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست..
من با هر بهانه ای این روزها می بارم
با هر برگ که از شاخه فرو می افتد
با هر برگ که از شاخه فرو می افتد
و با هر پرنده ای که می خواند
هر قطره بارانی که میبارد
و
هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد ..
زنده می شوم
و امیدوارتر که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است
هر قطره بارانی که میبارد
و
هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد ..
زنده می شوم
و امیدوارتر که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است